سفارش تبلیغ
صبا ویژن




















سیب گلاب

ساعت 7:30 صبح بود مادر از آقای راننده خواهش کرد دخترش را جلوی مدرسه مشکاه پیاده کند .تاکسی حرکت کرد و وقتی دختر متوجه شد از تیررس مادر دور شده است.اولین کاری که کرد این بود که چادر را از سرش برداشت و به زحمت تا کرد ودر کیفش گذاشت،مقنعه اش را کمی عقب  کشید و تکه ای از موهایش را به صورتش ریخت ...رژ لب را که بیرون می آورد با نگاه معنادار خانم مسافر مواجه شد از همانجا توی کیف مقداری از اونو برداشت و بعد به آرامی...

از جلوی مدرسه رد شدند راننده گفت:دخترم مدرسه

اما دخترک با خونسردی گفت:یه چهار راه بالاتر پیاده میشم

خانم مسافر با تاسف تلفن همراهش را برداشت و به شوهرش زنگ زد:علی جان میشه خواهش کنم مریم رو خودت به مدرسه ببری؟


نوشته شده در شنبه 89/4/19ساعت 1:41 عصر توسط مرضیه بهشتیان نظرات ( ) |


Design By : Pichak